چهارچوب استراتژیک برند با رویکرد توسعه ۳۶۰ درجه سازمان
فهرست مطالب
در بازار پرهیاهوی امروز، سازمانهایی موفق خواهند بود که برند خود را بهعنوان یک سرمایه استراتژیک مدیریت کنند. چهارچوب استراتژیک برند ابزاری کلیدی در این مسیر است که به مدیران عامل و متخصصان برند کمک میکند تمامی اجزای سازمان را در راستای یک هویت منسجم و تجربهای متمایز برای مشتری همسو نمایند. این بخش با هدف ارائه یک نگاه جامع به چهارچوب استراتژیک برند و اهمیت آن در توسعه ۳۶۰ درجه سازمان تدوین شده است.
رویکرد ما در گروه راهکاران با عنوان Brand as a Business در شناخته می شود که می توانید برای مطالعه بیشتر به کتاب آنچه برند های بزرگ انجام می دهند مراجعه فرمایید. چهارچوب استراتژیک برند نیز با همین رویکرد تحلیل و بررسی می شود.
چهارچوب استراتژیک برند چیست؟
چهارچوب استراتژیک برند در واقع نقشه راهی جامع است که اصول، ارزشها و سیاستهای کلان سازمان در حوزه برندینگ را مشخص میکند. این چارچوب همانند قانون اساسی برند عمل کرده و کلیه تصمیمات مرتبط با جایگاهیابی برند، هویت برند، ارزش پیشنهادی و تجربه برند را هدایت مینماید. سازمانهایی که چنین سندی دارند، قادرند اطمینان یابند که تمام اقداماتشان از طراحی محصول و خدمات گرفته تا ارتباطات سازمانی، بازتابدهنده وعده برند باشد.
به عنوان نمونه، در چهارچوب استراتژیک برند بخش منابع انسانی مسئول است که فرهنگ سازمانی و ارزشهای کارکنان را با هویت برند هماهنگ سازد. واحد تحقیق و توسعه باید نوآوریها و محصولات جدید را در راستای وعده برند طراحی کند. تیم فروش و خدمات مشتری موظف است تجربهای یکپارچه و همسو با شخصیت برند برای مخاطبان ایجاد کند. حتی واحد مالی نیز در تعیین سیاستهای قیمتگذاری باید ارزش پیشنهادی برند را در نظر داشته باشد. در واقع، چهارچوب استراتژیک برند نوعی چتر استراتژیک است که بر فراز کل سازمان قرار میگیرد و باعث میشود هر تصمیم، هر فرآیند و هر اقدام در مسیر تقویت برند حرکت کند.
به بیان سادهتر، اگر برند یک موجود زنده باشد، چهارچوب استراتژیک برند همان DNA آن است که در تمام سلولهای سازمان حضور دارد و بر رفتار هر بخش تأثیر میگذارد. این نگاه کلنگر است که چهارچوب برند را از یک سند بازاریابی صرف به یک ابزار مدیریت سازمانی قدرتمند تبدیل میکند
جایگاه چهارچوب استراتژیک برند در اسناد سازمانی
یکی از ویژگیهای مهم چهارچوب استراتژیک برند ، جایگاه بالادستی آن در ساختار سازمانی است. این سند پس از مأموریت و چشمانداز کلان سازمان قرار میگیرد و پیش از ورود به برنامههای عملیاتی، مسیر حرکت را مشخص میسازد. در واقع، ابتدا چشمانداز و مأموریت سازمان تعیین میشود، سپس چهارچوب استراتژیک برند تدوین میگردد و در نهایت، برنامههای بازاریابی و عملیاتی بر مبنای آن اجرا میشوند. چنین جایگاهی سبب میشود برند بهعنوان محور توسعه، در تمام تصمیمات کلان حضور داشته باشد.
چه کسانی مسئول تدوین چهارچوب برند هستند؟
تدوین چهارچوب استراتژیک برند یک فرآیند مشارکتی است که نیازمند همکاری میان سطوح مختلف سازمان است. مدیرعامل و هیئتمدیره جهتگیریهای کلان را تعیین میکنند، مدیران برند و مدیران بازاریابی محتوای چارچوب را طراحی میکنند، منابع انسانی فرهنگ سازمانی را با ارزشهای برند همسو میسازد و روابط عمومی مسئول یکپارچگی پیامها و ارتباطات است. در کنار این موارد، حضور مشاوران برندینگ حرفهای نیز میتواند به غنای علمی و عملی سند کمک کند. مشارکت کارکنان و مشتریان کلیدی نیز باعث افزایش انسجام و پذیرش داخلی خواهد شد.
برای رسیدن به یک خروجی یکپارچه که به رسیدن به چهارچوب استراتژیک برند مناسب لازم است این است که کمیته (شورا ) برندینگ در سازمان تشکیل گردد که شامل تمام مدیران واحد های سازمانی باشد ، در شرکت های وسیع و سازمانهای بزرگ مقیاس ذیل کمیته برندینگ، زیر بخش هایی در هر واحد سازمانی تشکیل می شود که گزارشات آنها برای کمیته برندینگ ارسال می گردد.
محتوای چهارچوب استراتژیک برند
یک سند جامع برند بر اساس چهارچوب استراتژیک برند شامل بخشهای مختلفی است که به صورت منسجم با یکدیگر عمل میکنند. مأموریت و چشمانداز برند فلسفه وجودی و مقصد نهایی آن را مشخص میسازند. ارزشهای بنیادین اصولی هستند که رفتار و تصمیمات برند را شکل میدهند. وعده برند یا همان ارزش پیشنهادی، بیانگر دلیل انتخاب برند توسط مشتریان است. جایگاهیابی برند تعریف میکند که برند در ذهن مشتری چه جایگاهی دارد. هویت برند شامل زبان بصری، لوگو، رنگها و نام برند است و باید بازتابدهنده شخصیت برند باشد.
معماری برند نشان میدهد چگونه برند اصلی و زیربرندها با یکدیگر در ارتباطند. تجربه برند تمام نقاط تماس با مشتری را شامل میشود و نهایتاً شاخصهای کلیدی عملکرد (KPI برند) ابزار سنجش میزان موفقیت خواهند بود.این داشبورد، شاخصهای کلیدی عملکرد (KPIs) را رصد میکند که مستقیماً سلامت برند را به نتایج کسبوکار متصل میکنند:
موتور محرک مالی در چهارچوب استراتژیک برند
- فرضیه برند (Brand Thesis): این مفهوم فراتر از “مأموریت” است. فرضیه برند به این سوال بنیادین پاسخ میدهد: “ما بر اساس کدام بینش عمیق از بازار و نیاز مشتری، معتقدیم که برند ما میتواند یک مزیت رقابتی پایدار و قابل دفاع ایجاد کند و چگونه این مزیت به ارزش مالی تبدیل میشود؟” این فرضیه، پلی است بین هدف برند و استراتژی کسبوکار.
- مدل کسبوکار مبتنی بر برند (Brand-Led Business Model): در این بخش، صراحتاً مشخص میکنیم که برند چگونه در تمام اجزای مدل کسبوکار (از تأمین تا فروش) تنیده شده است:
- گزاره ارزش (Value Proposition): چگونه وعده برند، ارزش کارکردی، احساسی و اجتماعی منحصربهفردی برای مشتری خلق میکند که حاضر است برای آن هزینه بیشتری بپردازد؟
- جریانهای درآمدی (Revenue Streams): چگونه برند به ما اجازه میدهد قیمتگذاری برتر (Premium Pricing) داشته باشیم، وفاداری (Loyalty) ایجاد کنیم که منجر به تکرار خرید شود، یا فرصتهای توسعه به محصولات و خدمات جدید (Brand Extension) را فراهم کند؟
- ساختار هزینه (Cost Structure): چگونه یک برند قوی میتواند هزینههای بازاریابی و جذب مشتری (CAC) را کاهش دهد یا استعدادهای برتر را با هزینه کمتری جذب و حفظ کند؟
- ایده حاکم (The Governing Idea): این یک مفهوم کلیدی و بسیار فراتر از “تگلاین” است. ایده حاکم، یک اصل راهنمای واحد، کوتاه و قدرتمند است که تمام تصمیمات استراتژیک سازمان، از توسعه محصول و نوآوری گرفته تا تجربه مشتری و فرهنگ داخلی، باید از آن تبعیت کنند.
مثال: ایده حاکم “نایکی” صرفاً “فقط انجامش بده” نیست؛ بلکه “توانمندسازی ورزشکار درون هر فرد” است. این ایده هم تولید کفشهای حرفهای را هدایت میکند و هم اپلیکیشن دویدن برای افراد مبتدی و هم برای مخاطب ارزشی قائل است که شکلی کاملا انسانی دارد و نه صرفا تجاری
چهارچوب استراتژیک برند معماری تجربه ۳۶۰ درجه برند
بخش اول :معماری تجربه بیرونی :
- محصول و نوآوری : نقشه راه توسعه محصولات و خدمات چگونه مستقیماً از “ایده حاکم” برند الهام میگیرد؟ هر ویژگی جدید باید پاسخی به وعده برند باشد.
- ارتباطات و محتوا : استراتژی محتوا چگونه در تمام کانالها، داستان برند را روایت میکند و صرفاً به تبلیغ محصول نمیپردازد؟
- فضا و محیط : تجربه مشتری در محیطهای فیزیکی (فروشگاه، دفتر) یا دیجیتال (وبسایت، اپلیکیشن) چگونه شخصیت برند را منعکس میکند؟
- اکوسیستم شرکا : چگونه شرکای تجاری، تأمینکنندگان و توزیعکنندگان ما همسو با ارزشهای برند انتخاب شده و مدیریت میشوند؟ (یک برند پایدار نمیتواند با تأمینکننده غیر اخلاقی کار کند).
- فرهنگ و رفتار : ارزشهای برند چگونه به رفتارهای قابل مشاهده و قابل اندازهگیری در سازمان ترجمه شدهاند؟ کدام رفتارها تشویق و کدامها تحمل نمیشوند؟
- منابع انسانی مبتنی بر برند : فرآیندهای جذب، آنبوردینگ، ارزیابی عملکرد و پاداشدهی چگونه برای تقویت فرهنگ برند طراحی شدهاند؟ ما افرادی را استخدام میکنیم که با DNA برند همخوانی داشته باشند.
- فرآیندها و سیستمها : آیا فرآیندهای داخلی ما (مثلاً فرآیند پاسخ به شکایت مشتری) به گونهای طراحی شدهاند که وعده برند را تقویت کنند یا آن را نقض میکنند؟
- رهبری برند : مدیران ارشد، به خصوص مدیرعامل، چگونه به عنوان الگو و نگهبان اصلی برند عمل میکنند؟ اقدامات آنها بلندتر از هر کمپین تبلیغاتی صحبت میکند.
در رویکرد “برند به مثابه کسبوکار”، برند یک دارایی استراتژیک در ترازنامه است و باید مانند هر دارایی دیگری مدیریت و ارزیابی شود.
1- مدل راهبری برند : چه کسی در سازمان مالک تصمیمات کلیدی برند است؟ (این مسئولیت فراتر از مدیر بازاریابی است و معمولاً یک “شورای برند” متشکل از مدیران ارشد بخشهای مختلف به رهبری مدیرعامل وجود دارد). این مدل، فرآیند تصمیمگیری برای همسو نگه داشتن تمام فعالیتها با استراتژی برند را مشخص میکند.
2- داشبورد برند : این داشبورد، شاخصهای کلیدی عملکرد (KPIs) را رصد میکند که مستقیماً سلامت برند را به نتایج کسبوکار متصل میکنند:
- شاخصهای سلامت برند: آگاهی، تداعیات، ترجیح، تمایز درکشده.
- شاخصهای رفتاری مشتری: نرخ وفاداری، ارزش طول عمر مشتری (CLV)، شاخص خالص ترویجکنندگان (NPS).
- شاخصهای مالی: توانایی قیمتگذاری برتر، ارزش ویژه برند (Brand Equity Valuation)، تأثیر برند بر قیمت سهام.
3-نقشه راه تکامل برند : بازار و فرهنگ تغییر میکنند. این نقشه راه مشخص میکند که برند چگونه در بلندمدت، ضمن حفظ هسته اصلی خود، خود را با روندهای آینده تطبیق داده و مرتبط باقی میماند.
قابلیت اجرایی چهارچوب استراتژیک برند
فاز اول: ایجاد تعهد و همسوسازی در سطح رهبری
اجرای این مدل هرگز از دپارتمان بازاریابی شروع نمیشود؛ بلکه با یک حکم صریح از سوی مدیرعامل (CEO Mandate) آغاز میگردد.
- تشکیل کمیته راهبری برند (Brand Council): اولین گام عملی، تشکیل یک کمیته دائمی با حضور مدیرعامل و مدیران ارشد تمام واحدهای کلیدی (تولید، منابع انسانی، مالی، فروش و عملیات) است. این کمیته مالک و نگهبان استراتژی برند است و تضمین میکند که برند در بالاترین سطح سازمان یک اولویت استراتژیک باقی بماند.
- ممیزی ۳۶۰ درجه و تدوین منشور برند: این شورا فرآیند ممیزی کامل برند را هدایت میکند؛ از درک تجربه مشتریان در بیرون تا شنیدن صدای کارکنان در داخل. خروجی این تحلیل، تدوین “منشور استراتژیک برند” (که در پاسخ قبل تشریح شد) و تصویب آن توسط هیئت مدیره به عنوان سند بالادستی کسبوکار است. این منشور، قانون اساسی برند خواهد بود.
فاز دوم: ترجمه استراتژی به عملیات و رفتار روزمره
در این مرحله، مفاهیم استراتژیک به ابزارها، فرآیندها و معیارهای قابل اندازهگیری تبدیل میشوند.
- ایجاد فیلترهای تصمیمگیری مبتنی بر برند : برای هر واحد یک سری سوالات کلیدی بر اساس “ایده حاکم” برند طراحی میشود. برای مثال، واحد محصول قبل از توسعه یک ویژگی جدید باید بپرسد: “آیا این ویژگی، وعده برند ما مبنی بر ‘سادگی’ را تقویت میکند یا تضعیف؟” این فیلترها، برند را به یک ابزار کاربردی روزمره تبدیل میکنند.
- بازطراحی فرآیندهای کلیدی مبتنی بر برند : فرآیندهایی که بیشترین تماس را با مشتری و کارمند دارند (مانند فرآیند استخدام، رسیدگی به شکایات، فروش) بازنویسی میشوند. برای مثال، در فرآیند استخدام، علاوه بر مهارت فنی، “همخوانی با ارزشهای برند” به یک معیار کلیدی تبدیل میشود.
- توانمندسازی از طریق آموزش و ابزار: برای تمام کارکنان، به ویژه مدیران میانی، کارگاههایی برگزار میشود تا یاد بگیرند چگونه در نقش خود “سفیر برند” باشند. ابزارهایی مانند “راهنمای لحن و صدا” یا “اصول طراحی تجربه” در اختیار تیمها قرار میگیرد.
فاز سوم: اندازهگیری، پاسخگویی و نهادینهسازی
برای اطمینان از پایداری، باید نتایج را اندازهگیری کرده و آن را به سیستم ارزیابی و پاداش سازمان گره زد.
- اتصال داشبورد برند به ارزیابی عملکرد: شاخصهای کلیدی داشبورد برند (مانند NPS یا امتیاز همسویی فرهنگی کارکنان) به بخشی از ارزیابی عملکرد مدیران ارشد و میانی تبدیل میشود. وقتی پاداش به رفتار همسو با برند گره بخورد، فرهنگ به سرعت تغییر میکند.
- جشن گرفتن موفقیتها و روایتگری داخلی: موفقیتهایی که حاصل تصمیمات مبتنی بر برند هستند (مثلاً افزایش وفاداری مشتری پس از تغییر یک فرآیند) به طور گسترده در داخل سازمان به اشتراک گذاشته میشود. این کار، باور به قدرت برند را تقویت کرده و آن را در DNA سازمان نهادینه میکند.
ارتباط با توسعه ۳۶۰ درجه سازمان با چهارچوب استراتژیک برند
اگر سازمان را به یک کره تشبیه کنیم، چارچوب استراتژیک برند در هسته مرکزی این کره قرار دارد و انرژی و جهت را به تمام لایههای بیرونی آن، از کارمندان گرفته تا مشتریان و شرکا، ارسال میکند.
ارتباط این دو مفهوم را میتوان در سه نقش کلیدی خلاصه کرد:
۱. برند به عنوان نقطه شروع و “چرا”ی استراتژیک
توسعه ۳۶۰ درجه نیازمند یک جهتگیری واحد و یک هدف مشترک است. بدون یک “چرا”ی قدرتمند، تلاشها در بخشهای مختلف سازمان (منابع انسانی، تولید، مالی، فروش) پراکنده و حتی متناقض خواهند بود. چارچوب استراتژیک برند این “چرا” را فراهم میکند.
- چشمانداز و مأموریت برند: مشخص میکند که سازمان در بلندمدت به کدام قله صعود میکند و دلیل وجودی آن چیست. این هدف مشترک، به تمام دپارتمانها انگیزه و جهت میدهد.
- ارزشهای بنیادین برند: به عنوان قطبنمای اخلاقی و فرهنگی عمل میکنند. در توسعه ۳۶۰ درجه، این ارزشها مشخص میکنند که سازمان چگونه باید استعدادها را جذب و پرورش دهد (منابع انسانی)، چگونه با تأمینکنندگان خود رفتار کند (زنجیره تأمین) و چگونه تصمیمات مالی خود را اتخاذ نماید (راهبری).
۲. برند به عنوان معیار و فیلتر تصمیمگیری
در یک مدل ۳۶۰ درجه، هر تصمیم و هر اقدامی در هر نقطه از سازمان، یک “نقطه تماس برند” (Brand Touchpoint) محسوب میشود. چارچوب استراتژیک برند، فیلتری را ایجاد میکند که تضمین میکند تمام این اقدامات، هماهنگ و در راستای وعده برند باشند.
- جایگاهیابی و شخصیت برند: این بخش از چارچوب به سوالات کلیدی در دپارتمانهای مختلف پاسخ میدهد:
- توسعه محصول: آیا ویژگی جدید محصول ما، شخصیت “نوآور” برند ما را تقویت میکند؟
- خدمات مشتری: آیا اسکریپت پاسخگویی ما، با لحن “دوستانه و حمایتگر” برند ما همخوانی دارد؟
- فروش: آیا فرآیند فروش ما، وعده برند مبنی بر “شفافیت و اعتماد” را به مشتری منتقل میکند؟
- ایده حاکم برند: این ایده به عنوان یک اصل راهنمای سریع و قدرتمند عمل میکند تا مدیران و کارکنان در لحظه بتوانند تصمیمات “آن-برند” (On-Brand) بگیرند.
۳. برند به عنوان عامل یکپارچهکننده تجربه داخلی و خارجی
مهمترین اصل توسعه ۳۶۰ درجه، از بین بردن شکاف بین درون و بیرون سازمان است. چارچوب استراتژیک برند تنها ابزاری است که میتواند این پل را به صورت پایدار بسازد.
- برندسازی داخلی : چارچوب استراتژیک ابتدا باید در میان کارکنان زندگی کند. وقتی کارکنان به وعده برند باور داشته باشند و بر اساس آن عمل کنند (تجربه کارکنان – Employee Experience)، به طور طبیعی آن را به مشتریان منتقل خواهند کرد (تجربه مشتری ).
- تجربه یکپارچه : این چارچوب تضمین میکند که پیامی که مشتری در تبلیغات (بیرون) میبیند، با رفتاری که از کارمند فروش (درون) مشاهده میکند و با کیفیتی که از محصول (درون) تجربه میکند، کاملاً یکسان و همسو باشد. این هماهنگی، قدرتمندترین عامل برای ساختن اعتماد و وفاداری است.
چالشها و خطاهای رایج
موفقیت چهارچوب استراتژیک برند زمانی محقق میشود که تصمیمات کلان سازمان با ارزشهای برند همسو باشد، شاخصهای وفاداری مشتریان ارتقا یابد، پیامها و تجربه برند در تمامی نقاط تماس یکپارچه باشد، ارزش مالی برند رشد کند. این بخش نیاز به بررسی بسیار زیادی دارد که در چند مقاله دیگر به بررسی آن می پردازیم.
گروه راهکاران ویژند با هدف ارائه راهکارهای دقیق و حرفهای در حوزه دیجیتال برندینگ ، مارکتیگ و ایجاد کانال های فروش و ارتباط با مشتری برای 15 دقیقه بهصورت کاملاً رایگان مشاوره تلفنی ارائه میدهد.
نظر شما در این مورد چیه؟
برای ارسال نظر لطفا ابتدا ثبتنام کنید یا وارد شوید.